کد خبر : 220609
انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۵ - 17:12
چاپ

روایت یک عکس تلخ از زلزله بم/ صاحب این تصویر، ۱۹ سال است که خواب و خوراک ندارد

در ساعت ۵:۲۶ بامداد روز جمعه ۵ دی ۱۳۸۲ زمین‌لرزه‌ای با بزرگی ۶٫۶ ریشتر به مدت ۱۲ ثانیه شهر بم و مناطق اطراف آن در شرق استان کرمان را لرزانید که خرابی ها و داغ های بسیاری را برجای گذاشت.

روایت یک عکس تلخ از زلزله بم/ صاحب این تصویر، ۱۹ سال است که خواب و خوراک ندارد

به گزارش سایت خبری مدارا به نقل از برترین ها؛ در ساعت ۵:۲۶ بامداد روز جمعه ۵ دی ۱۳۸۲ زمین‌لرزه‌ای با بزرگی ۶٫۶ ریشتر به مدت ۱۲ ثانیه شهر بم و مناطق اطراف آن در شرق استان کرمان را لرزانید. در آن روزگار که خبری از اینترنت به شکل کنونی (البته قبل از فیلترینگ گسترده!) نبود، خبرهای این زلزله عمدتاً با تأخیر و صرفاً از سوی رادیو تلویزیون و برخی شبکه‌های ماهواره‌ای آن روزگار منتشر می‌شد. در همان روزها، یک تصویر تکان‌دهنده روی جلد روزنامه و مجلات داخلی و برخی نشریات بین‌المللی جا خوش کرد؛ تصویری تکان‌دهنده از پدری که «نعش» دو فرزند خردسال خود را روی دو دست خود گرفته و به سوی آرامستان می‌برد. این تصویر که به نماد زلزله‌ی بم معروف شد موضوع اصلی این گزارش است؛ صاحب آن عکس معروف کیست؟! آن عکس را کدام عکاس ایرانی و یا بین‌المللی به ثبت رسانیده است؟! آن فرد و آن عکاس ۱۹ سال بعد از زلزله‌ی ویران‌کننده‌ی بم چه می‌کنند و در این ۱۹ سال بر آن‌ها چه گذشته است. در ادامه این گزارش از روزنامه آفتاب یزد همراه ما باشید

 

صاحب این عکس، 19 سال است که خواب و خوراک ندارد

ساعتِ حوالی ۱۱ روز یک شنبه ۲۷ آذرماه ۱۴۰۱، در حالی که خشک‌مان زده و نفس در سینه حبس شده بود، چشم به دری می‌دوزیم که قرار است سوژه‌ی اصلی مصاحبه از آن وارد شود. پیشتر، یعنی یک هفته قبل پس از مدت‌ها جستجو، عکاس آن عکس معروف را پیدا کرده بودیم و او در نهایت لطف، هم آن عکسِ معروف را در اختیارمان گذاشت و هم ۴ قطعه عکس دیگر که اگرچه تلخ‌تر از آن تصویر معروف و جهانی است اما تاثیرگذاری آن تصویر معروف را ندارد. هیچ تصوری از سوژه نداریم، تصاویرِ ۱۹ سال قبل گواهی می‌دهد مردی باید باشد حدوداً ۵۰ ساله، با قدی متوسط و تحقیقاً لاغر اندام با چهره‌ای شکسته و در هم. بالاخره وارد می‌شود از سمتی که نور اجازه نمی‌دهد چهره‌ی او را واضح ببینیم. می‌آید و با رویی گشاده با ما دست می‌دهد و احوال پرسی می‌کند.

به او توضیح می‌دهیم که داستانِ این مصاحبه چیست، با بغضِ او بغض می‌کنیم و تا جایی که بلدیم بابت این مصاحبه و سوالاتی که قرار است از او بپرسیم عذرخواهی می‌کنیم. حتی به او می‌گوییم؛ اگر راضی به این مصاحبه نیستید می‌توانیم منصرف شویم و او می‌گوید: نه! هر سوالی دارید بپرسید. به او می‌گوییم: از بزرگواری شما ممنونیم اما به هر سوالی که نخواستید پاسخ ندهید و باز می‌گوید: هر سوالی دارید بپرسید و من جواب خواهم داد. با هزار زحمت خودمان را جمع و جور می‌کنیم و اولین سؤال را می‌پرسیم تا هم فضا عوض شود و هم بتوانیم انبوهی از سؤالاتی که در ذهن داشتیم را مرتب و منظم کنیم اما می‌دانستیم در این مصاحبه، خبری از نظم و ترتیب و آداب و آرامش نیست چون قرار بود با یک «فلش بک» سریع برگردیم به ۵ دی ماه ۱۳۸۲

در زمان زلزله بم چند سال‌تان بود؟

حدوداً ۳۰ سال! و من برای تلطیف فضا، قبل از پرسش دوم می‌گویم: پس تقریباً هم سن هستیم و توضیح می‌دهم که من هم در سال ۹۲ پسرم را از دست دادم و می‌فهمم برای یک پدر این مسئله تا چه اندازه شکننده و عذاب‌آور است. آرام می‌گیرد و من حالا با انسجام روحی بهتری، ادامه‌ی پرسش‌های خود را از سر می‌گیرم و این گفتگو بدون ذره‌ای ایستایی، ۵۰ دقیقه طول می‌کشد.

چند روز قبل از زلزله بم مثلاً ۲۷ آذر ۱۳۸۲، دقیقاً ۱۹ سال قبل کجا بودید و چه می‌کردید؟

به آرامی می‌گوید: زندان بم! دوران محکومیتم را سپری می‌کردم… ضربه‌ی مهلکی می‌خورم، یعنی از ۱۹ سال پیش و حتی پس از آن مصیبت بزرگ تا به امروز به علت جرایم متعدد همچنان در زندان بوده است؟!

الان هم ادامه همان حبس است؟

می‌گوید: نه! چند وقت پیش، دوران محکومیت سابق تمام شد و الان برای یک پرونده‌ی دیگر اینجا هستم.

همیشه برایم سوال بود که زندانی‌ها در هنگام بلایای طبیعی و غیرمترقبه چه می‌کنند؛ از او می‌پرسم: در زمان زلزله آزاد شدید یا زندان خراب شد و توانستید بیرون بیایید؟

پاسخ به این سؤال چند بُعد دارد: می‌گوید زمانی که زلزله شد نیم ساعت بعد، رئیس زندان با مسئولیت خودش ما را به شهر فرستاد تا ضمن سر زدن به خانواده‌های‌مان، به زلزله زدگان کمک کنیم. در را باز کردند و ما نخستین کسانی بودیم که به کمک مردم زلزله زده و مصیبت دیده‌ی بم شتافتیم. او ادامه می‌دهد: اولین نیروهایی هم که برای کمک‌رسانی وارد بم شدند زندانیان بودند.

طبیعی است که زندانی پیش از همه به زن و فرزندش سر بزند اما برای این که نکته‌ای ناگفته نماند می‌پرسیم: از زندان به کجا رفتی؟

می‌گوید: به سمت خانه حرکت کردم. خانه‌ای اجاره کرده بودم حوالی قصر حمید، ۲۰۰ متر مانده به میدان ساعت کوچه‌ای است به نام پمپ بنزین قدیمی که کوچه پدر خانمم بود و کوچه بعدی که کوچه نجاری بود خانه خودم که مستاجر بودم قرار داشت. هر دو خانه هم بافت قدیمی داشتند و خشت و گلی بود و کلا خراب شد.

چه سالی ازدواج کردید؟

۱۳۷۴ و ماحصل آن دو فرزند پسر ۸ و ۶ساله به نام علی اکبر و قاسم بود که در این عکس علی اکبر روی شانه چپ و قاسم روی شانه راست من است.

صاحب این عکس، 19 سال است که خواب و خوراک ندارد

اولین صحنه‌ای که از خانه دیدید چه بود؟

خانه پدر خانمم قبل از خانه ما بود وقتی رسیدم دیدم جنازه‌ای در ورودی خانه افتاده است. خانه کاملا با خاک یکسان شده بود. برادر خانمم ۱۸ سال داشت به نام سعید، به محض زلزله فرار کرده بود و وقتی به ورودی می‌رسد آجری از بالا به سرش می‌خورد و جانش را از دست می‌دهد. داخل خانه شدم و صحنه بعدی که دیدم سر پدر خانمم بود که از خاک بیرون بود و فقط مشخص بود که در اتاق پذیرایی خواب بوده اند. مادر خانم و خواهر خانمم هم همانجا کشته شده بودند. با دست خالی شروع به کندن کردیم و امیدوار بودیم اما متاسفانه همه مرده بودند. تا ساعت ۱۱ و نیم (حوالی ظهر) بیرون آوردن‌شان طول کشید. بعد آن سراغ خانه خودم رفتم…

سکوت می‌کند. حالا که دارم مصاحبه را باز بینی و بازنویسی می‌کنم یادم می‌آید همزمان با شروع بازسازی صحنه‌ی منزل خودش به هم می‌ریزد. سکوتی سنگین فضا را در خود فرو می‌برد. و بعد دیگر چیزی نمی‌گوید. تقریباً جرأت حرف زدن نداشتیم و منتظر بودیم بگوید: آقا بگذارید بروم پی بدبختی هام که با بغض ادامه داد: دیدم هیچ اثری از خانه نیست و فقط تلی از خاک است. خانمم، دو فرزندم و برادر خانم بزرگم که شب را آنجا خوابیده بود، جان‌شان را از دست دادند.

اولین جنازه که از زیر آوارهای خانه بیرون آوردید؟

جنازه خانم بود که ساعت پنج و نیم عصر بیرون کشیدیم. اتاق سه در چهار بود اما حجم آوار زیاد بود. هنوز یک چهارم سقف خراب نشده بود و با هر پس لرزه خشت‌ها پایین می‌افتاد و هر آن ممکن بود ما هم جان خود را از دست بدهیم. حالت خانمم حالت سجده کردن بود علی اکبر زیر بغل خانمم بود که آسیب نبیند اما این فداکاری هم ثمری نداشت و پسرم به دلیل نرسیدن اکسیژن، خفه شده بود. هنوز جنازه قاسم و برادر خانمم علی رضا مانده بود. گویا علی رضا بیدار شده بود از در بیرون آمده بود و برای نجات قاسم آمده بود که قاسم در کنار در خروجی زیر آوار پیدا شدند. تا ساعت ده شب بیرون کشیدن ۴ جنازه طول کشید. من مانده بودم و ۱۱ جنازه!

در آن زلزله چند نفر را از دست دادید؟

حدود ۲۵۰ نفر درجه یک و دو. درجه یک: ۱۱ نفر

از فضای زلزله و جنازه‌ها فاصله می‌گیریم و می‌پردازیم به عکسی که به سرعت در جهان چرخید و معروف و نماد زلزله‌ی بم شد.

متوجه عکاسی که از شما عکس می‌گرفت شدید؟

شب زلزله جنازه‌ها را به بروات بم بردیم (محلی‌ها و کلاً کرمانی‌ها به بروات می‌گویند: «بُرا». چون اصلیت خانمم بروات بود همچنین بم اوضاع بسیار خراب بود و قبر کندن در بروات راحت‌تر بود. تاصبح مشغول کندن قبرها بودیم. ۷ قبر کندیم. برای بچه‌ها تنها یک قبر کندیم چون هم کوچک بودند هم با توجه به نبود امکانات کندن قبر سخت بود ما فقط یک کلنگ کوچک داشتیم. یکی را این طرف قبر و آن یکی را سوی دیگر گذاشتیم. زمانی که می‌خواستم بچه‌ها را بردارم محوطه بازی بود که جسدها یک سو و قبرها سوی دیگر بودند. آمدم بچه‌ها را بردارم پسر دائی‌ام آمد که به من کمک کند و علی اکبر را بردارد، اجازه ندادم(!) گفتم خودم می‌خواهم بغل‌شان کنم.

صاحب این عکس، 19 سال است که خواب و خوراک ندارد

هر وقت بچه‌ها برای ملاقات من به زندان می‌آمدند بغلم می‌شدند و مسئولین باید یک ساعت با آن‌ها کلنجار می‌رفتند که از بغل من پایین بیایند. به شدت آرام گرفتن در آغوشم را دوست داشتند. دلم می‌خواست آخرین لحظات هم در بغل خودم باشند و هر دو را خودم بغل کردم. با اینکه جنازه‌ها سنگین شده بودند اما فقط به عشق آن‌ها مسیر را ادامه دادم بیست متری که رفتم وانتی ایستاد که چندین خبرنگار و عکاس را آورده بود بروات و آن‌ها به محض پیاده شدن شروع به عکس گرفتن کردند.

عکاس می‌گفت برادر شما معترض شده بود؟

برادرم نبود برادر خانمم بود! راستش در آن اوضاع و احوال هیچ کس حال و روز خوبی نداشت اما خوب به یاد دارم که به برادر خانمم گفتم بگذار کارشان را انجام بدهند (این مطلب را عکاس هم تأیید می‌کند. او می‌گوید: چندین عکس گرفتم و بعد شروع کردم به کمک کردن، همراه با پدر آن دو بچه اشک می‌ریختم و خشت و بلوک به دستش می‌دادم!) همگی منقلب شده بودیم؛ من و چند همراه که مسئولان زندان کرمان و دادگستری استان کرمان بودند به گونه‌ای که ضربان قلب‌های‌مان قابل شنیدن شده بود. او ادامه می‌دهد: عکاسی ادامه داشت تا زمانی که بچه‌ها را به خاک سپردیم. بعد آن را دیگر یادم نیست.

مصاحبه از حال و هوای زلزله و عکس و غم و غصه‌های ۵ دی ماه ۱۳۸۲ فاصله می‌گیرد. می‌رسیم به جریان واقعی زندگی از زلزله به بعد.

چند ماه بعد به زندان برگشتید؟

برنگشتم! تا ۹ سال فراری بودم. یک سال بعد زلزله ازدواج کردم و دو دختر و یک پسر دارم. به سن علی اکبر و قاسم که رسیدند دوباره زندانی شدم یعنی از سال ۱۳۹۰ تا به امروز زندانی هستم. او ادامه می‌دهد: در این ۱۱ سال فقط یک بار بچه‌ها را دیدم زیرا دوست ندارم پدرشان را در این وضعیت ببینند. یک بار هم که من را دیدند در بیمارستان بود. چون حالم بد شده بود و عازم بیمارستان شده بودم تماس گرفتم و آن‌ها آمدند.

بچه‌ها چندساله اند؟

۱۵ – ۱۶ – ۱۷ ساله.

هنوز به آن روزها فکر می‌کنید؟

بله و با هر بار فکر کردن قلبم می‌گیرد. هیچ وقت برایم کهنه نمی‌شود و هفته‌ای حداقل یک روز را در زندگی قبلی زندگی می‌کنم.

محکومیت منتهی به زندان برای چه بود؟

۱۸۰ کیلوگرم حشیش که راننده بودم.

از ۵۰ سال عمرتان چند سال در زندان بودید؟

۱۵ سال و ۹ سال هم فراری؛ ۲۴ سال

چه شد که سر از زندان درآوردید؟

یک اشتباه. من در خانواده‌ای بودم که کسی یک نخ سیگار هم نمی‌کشید و من آبروی آن‌ها را بردم آن هم سر یک انتخاب نادرست در یک دو راهی پیچیدم و بدجور هم پیچیدم جوری که دیگر مسیرم را پیدا نکردم و خودم و خانواده‌ام را نابود کردم. پدرم فوت کرد و مادرم هنوز در قید حیات است. پدرم مهندسی ساختمان را از آلمان گرفته بود، در ذوب آهن اصفهان کار می‌کرد. اوایل انقلاب هم در یکی از ارگان‌های نظامی شاغل بود. به سه زبان آلمانی، فرانسوی و انگلیسی مسلط بود. ۶ خواهر و برادر بودیم که یکی را در زلزله بم و دیگری را در کرونا از دست دادم و همگی هم جز من مدارک عالی دارند. سرنوشت من در سربازی عوض شد.

امیدی به آزاد شدن داری؟

بله شاید این بار خدا نظری کند. دلم می‌خواهد کوتاهی‌هایم را در حق خانواده جبران کنم…

سوالی باقی نمانده است. به او می‌گویم: هیچ کس به اندازه‌ی خودت، به خودت بدی نکرده!

سری به علامت تایید و تاسف تکان می‌دهد و سکوت می‌کند. با او خداحافظی می‌کنیم اما مطمئنیم این صحنه و این ۵۰ دقیقه و این حرف‌ها تا ابد رهای‌مان نخواهد کرد.

اخبار مرتبط:
وقاحت شهردار تهران به رسم تصویر I ببینید
وقاحت شهردار تهران به رسم تصویر I ببینید

این بنر را مدیران زاکانی درست روبه‌روی پارک قیطریه نصب کرده‌اند.

آیت‌الله دوزدوزانی‌: روحانیت فقط به عبا و عمامه نیست / اگر برای آبادانی دین کاری نمی‌کنیم، دین را خرابتر نکنیم
آیت‌الله دوزدوزانی‌: روحانیت فقط به عبا و عمامه نیست / اگر برای آبادانی دین کاری نمی‌کنیم، دین را خرابتر نکنیم

آیت الله دوزدوزانی تبریزی گفت: روحانیت فقط به عبا و عمامه نیست. باید فکر و عمل و خواب و همه چیز او به معنویت مربوط باشد. روحانی برای دنیا حرکت نمی‌کند. روحانی واقعی برای تربیت دینی و انسانی باید تلاش و تبلیغ کند.

اخبار ضدو نقیض درباره خودکشی یک پزشک دیگر I بخوانید
اخبار ضدو نقیض درباره خودکشی یک پزشک دیگر I بخوانید

بعد از خبر درگذشت دکتر سمیرا آل سعیدی، امروز ۷ اردیبهشت، مهدی عبدوس، پزشک، در شبکه اجتماعی ایکس نوشت: «خانم دکتر سمیرا آل سعیدی فوق تخصص روماتولوژی از میان ما رفت ایشان روز قبل پلن دارویی ‎خودکشی خود را با رزیدنت‌ها مطرح کرده، آن‌ها موضوع را جدی نگرفته و سر به سر ایشان هم می‌گذارند، مرحوم به گواهی همکاران، خوش اخلاق، فعال و با وجدان کاری بوده از ایشان یک فرزند به یادگار مانده است.

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلیه حقوق محفوظ است