کد خبر : 185508
انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۰۵ - 10:37
دسته‌بندی : فرهنگی
چاپ

رضا براهنی درگذشت

رضا براهنی، شاعر، نویسنده و منتقد سرشناس ایرانی درگذشت.

رضا براهنی درگذشت

به گزارش مدارا،اکتای براهنی، کارگردان سینما و فرزند رضا براهنی، در صفحه اینستاگرام خود نوشت: به تاریخ ۵ فروردین ۱۴۰۱ پدرم رضا براهنی جهان را ترک و به دیدار آفتاب شتاب کرد. رضا براهنی از اواخر دهه هفتاد خورشیدی در تورنتوی کانادا اقامت داشت.

او عضو پیشین کانون نویسندگان ایران و یکی از چهره‌هایی بود که در سال‌های ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۷ برای تشکیل کانون نویسندگان ایران با جلال آل احمد همکاری داشت.

در ادامه شعری از استاد فقید رضا براهنی می‌خوانیم:

حالا مرا دوباره بخوابان

در زیر آفتاب بخوابان

از دیگران جدا بخوابان

تنها بخوابان

و در کنار حفره گنجشکی بخوابان

و در بهار بخوابان.

از پشت سر بیا و نگاهم کن

این‌جا

آری همین‌جا مرا بخوابان.

رفتم که رفتن من عین رفتن من باشد

و فرق داشته باشد با رفتن آن‌دیگران

حالا تو فرق روح مرا با ناخن‌هایت واکن.

من عاشق فرق سرم

آیینه را هم بر روی من بخوابان

اغمای آن‌سوی مردن چقدر خوب جزء به جزیی دارد

حالا من از تو می‌روم و تو می‌روانی‌ام

تقسیم‌ من به سوی نیست شدن مثل خواب

زبان که در سکوت صداهاست

و حالا بی‌بازگشتگی‌ام را کامل کن دیگر نیاوران خوابیده‌ام.

اخبار مرتبط:
جبلی: فضای تبادل و تضارب افکار در صداوسیما ادامه خواهد داشت
جبلی: فضای تبادل و تضارب افکار در صداوسیما ادامه خواهد داشت

رئیس سازمان صداوسیما گفت: تعامل با مخاطبان و میدان دادن به مردم برای اظهارنظر در مورد موضوعات مختلف همان‌طور که دیدیم، ان‌شاالله تقویت خواهد شد.

بهرام بیضایی به سرطان مبتلا شد
بهرام بیضایی به سرطان مبتلا شد

پرویز جاهد نویسنده و منتقد سینما با انتشار تصویری از بهرام بیضایی نوشت: «عکس ظاهرا غیر متعارفی از بهرام بیضایی در فضای مجازی تکثیر شده و دوستانی درباره‌اش تحلیل و نظریه‌پردازی کرده و می‌کنند. تا جایی که اطلاع دارم متاسفانه آقای بیضایی مدتی است گرفتار هیولای وحشتناکی شده‌اند و با آن می‌جنگند.»

همسر کیومرث پوراحمد: من هنوز جرئت نکرده‌ام به وسایل و لباس‌هایت‌ دست بزنم
همسر کیومرث پوراحمد: من هنوز جرئت نکرده‌ام به وسایل و لباس‌هایت‌ دست بزنم

مهرانه ربی نوشت: کیو جان من هنوز جرئت نکرده‌ام به وسایلت، به لباس‌هایت‌ دست بزنم. حوله‌ات هنوز پشت در حمام آویزان است و من هربار که از آنجا رد می‌شوم دلم پایین می‌ریزد. کتاب‌هایت را دست نزده‌ام و فکر می‌کنم شاید این‌طور بشود حداقل حضورت را در امتداد شعور حیاتی که تو را به آن‌ها دوخته احساس کنم.

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلیه حقوق محفوظ است